غزلیغزلی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

یه غزلم

عروسی خاله ساجدم

به نام خدا   سلام خوبین.سلامتین؟   عروسی دختر خالم که خاله صداش میکنم یکی از توپ ترین عروسی های دنیا بوده بدون شک!من پسرم و طبیعتا نرفتم تو زنونه بدونم غزل چیکار کرده که بنویسم.پس صحبت های مادر را نقل میکنم: سفره ی عقد با غزل یه عکس داره تکی یکی با خاله ساجدم یکی فامیلی اون موقع بچه بود.من چون عکسا هم ندیدم فقط مینویسم از خودم.غزل لباس خیلی خوشکلی تنش بود یه لباس عروس سفید که دامن توری داشتو اینا.لباسش برای همین مجلس بود و صد در صد خوشکل ترین نی نی جمع بود.مورد داشتیم با عروس اشتباهی گرفتنش والا! در مجلس عروسی خیلی هارو خر کرد.میخوام خاطراتشو که خر کرده براتون بنویسم. ببینید از جلف ترین زن دنی...
5 مرداد 1395

ختم شهرزاد

به نام خدا   سلام خوبین.سلامتین؟   در خانه ی ما صبح ها تمامی قسمت های شهرزاد پخش میشود.خواهر گلم الان میتونه نقد کنه فیلمو.دیالوگارو حفظه.براش دعوت نامه اونده بره جای ترانه علی دوستی بازی کنه اصلا.والا هم خوشکل تره هم ناناز تره .هم صدای بهتری داره.پس چی فکر کردین؟؟ راستی همین دو ساعت پیش یک دعوت نامه ی جدید اومده.میگن مردم از صدای محسن گله دارن.غزل خانوم بعد همخوانی نصفه اش با محسن به جای ایشون میخواد بره بخونه.غزل هم گفت من کلی مشعله دارم باید به وضعیت تعمیر شیشه شیرم برسم برید فردا بیاید. همین جوریه باور کنید.من پخش زمین میشم وقتی با محسن میخونه. از دل درد میترکم. نمیدونید چه وضعیه.! وقتی یه اهنگ مث...
5 مرداد 1395

اون تلوزیونو ببندید

به نام خدا   سلام خوبین.سلامتین؟   انگلیسی برای کودکان موضوعی شده که مادران سرزمینم را حسابی جوگیر کرده.اخه من نمیدونم یه بچه 9 10 ماهه چجوری میخواد یاد بگیره.این پست در مورد Your Baby Can Riad هست.تا قبل این که غزل پرستار داشته باشه صبح ها بنده با همین از خواب نازنین بیدار میشدم.یه وضعی اصلا. this is a sheep،this is monkey،please shut up.غزل هم مثل این بچه خرخونا (که خومم یکیشونم ولی باید مسخره کنم.مطب یک کمی سنگینه)میشست گوش میداد.بعد دیدن حیوانات میخندید.خنده ها که حالت تهوع بهش دست میداد.یه دردی! خدارا شاکرم که این CD گم شد خونه ی پرستارا و گرنا الان هم در همین وضع بودیم.کم کم علاقه ی غزل از این برنامه از دست ...
5 مرداد 1395

دنیای عجایب

به نام خدا   خوبین.سلامتین؟   حدودای جمعه بود که رفتیم با پسر عموی کوچکم و پسر عمه بزرگم رفتیم سرزمین عجایب.فکر نمیکردم تو این سر بهم خوش بگذره ولی خیلی خوش گذشت.دلیلشم حضور چسر عموم بود.ولی این وب من نیست که. مال خواهرمه.بابام چهار کارت گرفت یکیش برای غزل سه تا برای ما.کارتارو دست ما داد و مارفتیم رد کارمون. از عکس ها و فیلم ها معلومه کجاها رفتن.کلی هوش گذشته بود به غزل.داشت از خستگی می افتاد زمین. ما حدود چهار بار سوار ماشین کوبنده شدیم.بار اخر خیلی حال داد.گفتیم میریم اون وسیله که میبینیش زود میایم.ما بابامو پیچوندیم رفتیم ماشین کوبنده.بهد باز یبا ماشینا بابام داش میومد سمت جایگاه کوبنده.وقتی دیدیمش یه ذره اروم...
5 مرداد 1395

عکس

                  امشب.                           اورامان.کردستان.امال تابستان   ...
5 مرداد 1395

خاطرات یا عمه جونم

به نا خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟ پست قبل گفتم که از عمه جونم هم مینویسم.2 بار با عمم رفتیم ساختمون پزشکان دی.اولین بار برای خواهر دکتر بود که پزشک اطفال هستش.من و عمم نشستیم تو سالن ویزیت مامانم رفت تو.بهدش رفتیم آواچی که فیله داره در حد KFC.جاتون خالی عمه جونم چقدر لذت برد از غذا.خانواده ی پدرم مسافرت بودن و عمه اونده بود خونه ما همنوجا خوابید و صبح خروس خون رفت سر کار. خاطره ی دوم نزدیکای ازمون تیزهوشان مدرسمون بود.9 ما تموم شده بود و فردا ساعت 12 همچی شروع می- شد.من 40 سوال ریاضی داشتم که باید طرح میکردم و تست مرات میزدم. عمم همشو واسن انجام داد.خیلی دوسش دارم!اون موقع آهنگ چدید سیروان یه صبح دیگه بود که واقعا صبح رو ب...
5 مرداد 1395

خاطرات مفقود!

به نام خدا   سلام. خوبین؟من یک سری عکس و ویدیو داشتم که مفقود شدن.خیلی عجیبه ولی نیستن!میخوام از قبل تر بگم.شبی که فهمیدم یک  داداش یا یک خواهر دارم!شب تولد یکی از بچه ها بود کلاس چهارم ابتدایی.وقتی از اولین تولد یکی از دوستام به نام ضیاِیی اومدم مامانم به هم بگفت چی شده.داشتم بال درمیاوردم.اصلا باورم نمیشد!من؛خواهر؛برادر؟ شوخی میکنی.یک سری خاطرات اعصاب خوردکن یادم یاد! از زیرزمینی مخوف به نام سونوگرافی.در بیمارستان کسرا.جهنمی یود واسه خودش!وقتی جوابش اومد بدترم شد!دکتر گفته بود که در قسمتی که بچه در اون هست موج دیدیه میشه.من هیچی نفهمیدم ولی نتیجه این بود که باید اون کیسه پاره شه.منم زیاد نمیدونستم که چیشده فقط نگران بودم...
5 مرداد 1395

اولین مطلب.غزل جون کیست؟؟؟

به نام خدا سلام.من داداش عزلم.اسمم امیرحسینه و خدا میدونه عاقبت این وب چی میشه!من بعد سال تحصیلی میچسبم به درسا و وقت سر خاروندنم ندارم! می خوام اینترودیوز رو شروع کنم. غزل بیست و نه مهر ماه سال نودو دو به دنیا اومدو من خیلی حال کردم.بجز من مامانمم کلی خاطره داره که باید براتون تعریف کنه!خلاصه روزی که غزل به دنیا اومد روز باحالی بود.قرار بود ساعت 12 دیگه اومده باشه به این دنیا.منو میگی سر کلاس سی ثانیه یک بار ساعتو نگاه میکردم.ورزش داشتیم ساعت 12 شده بود.از معلم ورزش آقای "گواهی"پرسیدم ساعت چنده آقا؟گفت 12 خیلی خوش حال شدم.منتظر شدم تا بریم خونه.دکتر جراح،دگتر خانواده گی ما هست.من پسر خاله هام جراحامون خانوم دکتر وزیری بود...
4 مرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یه غزلم می باشد