غزلیغزلی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یه غزلم

خاطرات مفقود!

1395/5/5 0:19
نویسنده : یه معشوقه
76 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

 

سلام.

خوبین؟من یک سری عکس و ویدیو داشتم که مفقود شدن.خیلی عجیبه ولی نیستن!میخوام از قبل تر بگم.شبی که فهمیدم یک  داداش یا یک خواهر دارم!شب تولد یکی از بچه ها بود کلاس چهارم ابتدایی.وقتی از اولین تولد یکی از دوستام به نام ضیاِیی اومدم مامانم به هم بگفت چی شده.داشتم بال درمیاوردم.اصلا باورم نمیشد!من؛خواهر؛برادر؟ شوخی میکنی.یک سری خاطرات اعصاب خوردکن یادم یاد! از زیرزمینی مخوف به نام سونوگرافی.در بیمارستان کسرا.جهنمی یود واسه خودش!وقتی جوابش اومد بدترم شد!دکتر گفته بود که در قسمتی که بچه در اون هست موج دیدیه میشه.من هیچی نفهمیدم ولی نتیجه این بود که باید اون کیسه پاره شه.منم زیاد نمیدونستم که چیشده فقط نگران بودم.بعد نوبت بعدی دکتر معلوم شد هیچی نبوده و واسه خودش یه چیزی گفته باز هم شادی خدایا شکرتمتنظریکی از هیابان هایی که من باهاش خیلی خاطره دارم،خیابان جردنه تو ولیعصر.روبرو بیمارستان دی. اسم ساختمون رو بعدا میپرسم مامانم الان خوابه.متاسفانه من اوم موقع کیسه کش بودم.و عاشق استقلال. از خاطره ی 4 گل زدن استقلال تو اسیا و بلال فروشی سر کوچه که فکر کنم صد ملیونی از من دراورد! خر شب سه تا میزنم به بدن اصلا منیدونید! یک جهنم دیگه وجود داشت که توش فقط 3 اتاق بود.دکتر زهرا وزیری.دکتر فاطمه وزیری.و یکی دیگه که یادم نمیاد.نمیدونید چه پولی در میاوردن! مامانم به توصیه ی زندگیم پدرم)))) یه کیریستال برای منشی ها برد.ما میرسیدیم با نهایت سرعت میرفتیم تو مطب!البته من میرفتم بلال خوریی مامانم میرفت تو.

یه خاطره ی دیگه هم دارم که با عمم بودم نه وایسین دوتا خاطره که بعدا مینویسم!

این بود غزل عاشقانه ی من.تا غزل بعدی بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یه غزلم می باشد