غزلیغزلی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

یه غزلم

مریضی

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   غزل مثل هر بچه ی دیکه ای مریضی های سخت و اسونی میگرفت.سیستم ایمنیش ضعیفه واقعا.تا یک ذره باد میخوره بهش سرما میخوره.در مهدکودک حدود  2،3 باری مریض شد.واقعا نمیشد گذاشتش اونجا. شکایت هایی هم میشد از طرف مادران بقیه ی بچه ها که حرفشون این بود:شما به اون بچه بیشتر میرسین.الیته طبیعی بود هرچه بچه کوچیک تر باشه باید به نیازهاش هم بیشتر توجه بشه.ولی مادرای این دورو زمونن دیگه.چه میشه کرد!مش کلات زیادی با مریضی غزل کشیدیم.وقتی مریض میشه غذا نمی خوره و کاهش وزن پیدامیکنه.   ...
6 مرداد 1395

بیریم پارک

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   عنوان مطلب من،بیریم پارک هستش.جمله ای که غزل هر 2 ساعت تکرار میکرد!اولین باری که غزلو بریم پارک که خیلی بهش خوش گذشت،صبح امتحانات خرداد سال هفتمم بود.مامانم داشت میرفت سرکار.منم برای اینکه حال و هوایی تازه کنم رفتم باهشون.از اون موقع بود که دیگه هر 3 روز یک بار غزل باید میرفت پارک.توی جاده ها و اتوبان ها وقتی فضای سبز رو میدید میگفت:بیریم پارک!تا اخرین پارکی که بردیمش دنیای عجایب در تیراژه بود که مطلبش رو نوشتم. راستی این قالب ساخت خودمه ...
6 مرداد 1395

پرستار2

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   گفته بودم بقیه ی ماجرا رو واستون تاریف میکنم.از اونچایی که مادرم فیزیوتراپ هست،مریض از همه ی نوع ها داره.از محسنیان راد گرفته تا خواهر و بعد مادر محسن یگانه!مادرم با کسی به نام خاله رویا که یکی از اقوامشون بیمار مادر من بود معرفی شد.خاله رویا هم سن خاله بزرگه ی خودمه ولی اسمش خیلی اپدیته! .غزل تا الان پیش خاله میره و فعلا مشکلی خدارو شکر پیش نیمده.من اطلاعات یا خاطرات زیادی ندارم ولی میدونم که چقدر مهربونه.هر روز با وجود بردن غذا برای غزل براش کباب چوبی درست میکنه.   این بود غزل عاشقانه ی من ...
5 مرداد 1395

پرستار

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   پرستار های غزل هم یکی از دردسر هایی بود که ما کشیدیم.پرستار اول غزل اسمش خاله الهام بود.از پنج شیش ماهگی اول خاله میومد خونمون و مامانم میرفت سرکار.بعد یکی دو ماه خاله گفت نمیتونم بیام و غزلو بیارین اینجا.از اونجا که خاله رئیس مهدکودک بیمارستان تهرانپارس بود و مامانمم فیزیوتراپیستش همو از اون موقع که من میرفتم مهد بیمارستان میشناختن.چون نمیدونم تا کی میرفت نمی نویسم.خاله گفت نمیتونم دیگه نگهش دارم.ما بودیم و یه بچه ی کمتر از 1 سال که مادربزرگم باید نگه داریش میکرد.مارد بزرگم 2 ماهی میومد خونه و غزلو نگه می داشت.بعد 2 ماه مادربزرگم گفت دیگه از پس این دختر بر نمیاد.چون وا...
5 مرداد 1395

نسل گودزیلا

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   ما دهه هتشتادیا و نودیا به نسل گودزیلا معروفیم.به دلیل کار های بسیار جالبمون که نسل های قبلی نمیتونستن تو این سن انجام بدن.بعد میتینگ کوروش که نسبتا صدای همه در اومد،چه مثبت و چه منفی توجه ها به ما هشتادیا زیاد شد.اما نمیدونید این نودیا از الان دست مارو بستن.نمونش غزل خودمون.یک جوری با ایفون بازی میکنه انگار استیو جابز هستش.واسه خودش میره تو عکسا برنامه ها بازی ها همینطور تلگرام.یک بار یک آیرو ریزی شد.با گوشی بابام داشت بازی میکرد.فردا صبح که بابام تلگرامشو چک کردبود،دیده بود که غزل برای یکی از دوستای کاریش چند کلمه نوشته مثلا:(نیی ثمیح محیحز) بعد جالبیش اینه که دوستش...
5 مرداد 1395

قولی که داده بودم

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   قبلا قول داداه بودم که براتون یک مدرک بیارم که غزل با محسن چاوشی میخونه رو ثابت کنه این قولم رو عمل کردم که میتوید در ویدیو ی زیر ببینید! برید در لینک مقابل و فایل رو ببینید!         http://up.facenama.com/file/169620/1469520562968993_mov.mov.html این بود غزل عاشقانه ی من     ...
5 مرداد 1395

آبرو ریزی

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   هر مادری،پدری،برادری و خواهری از آبرو ریزی خواهر و با برادر کوچیکش خیلی خجالت میکشه.غزل جون چند وقتی بود که از پوشک گرفته شده بود که رفتیم مسافرت.فکر میکردیم میگفت خودش ولی اینجوری نشد.در مسافرت اصلا اطلاع یا آلارم نیمداد.بعد مسافرت خیلی اوضاع بد شد.هیچی نمیگفت.اولین فاجعه خونه ی مادر بزرگم بود.که گند زد به کل زندگیشون. چند روز بعد که تولد زندگیم:پدرم)))) بود هاکوپیان برای پدرم یک بن تخفیف 500 تومنی فرستاد.قرار بود بریم و رفتیم.اول رفتیم ناهار توی یک رستوران ایتالیایی بسیار شلوغ.خیلی باکلاس بود.وسط غذا بودیم که گفت بابا جیش دارم!و بهد سد شکست و شروع کرد به...
5 مرداد 1395

کتک کاری پسر عمم

به نام خدا   سلام. خوبین.سلامتین؟   امروز میخوام از خاطره ای خنده دار براتون طعریف کنم.همیشه پنجشنبه شب ها خانواده ی پدری من دور هم جمع میشن و زندگیم:پدرم)))که فرزند ارشد خانواده هست هم دعوته طبیعتا.پسر عمم از دوران طفولیت با من بود.بچگیم که میرفتیم خونه ی مادربزرگم اگه نبود حسابی حوصله ام سر میرفت. قرار بود بریم پایین فوتبال.که یک مشکلی پیش اومد.پسر عمه ی من مشکلی در بینی خودش داره که انگار یک آسیب دیدیگیه و بینیش به شدت حساسه.سرکار علیه غزل خانوم یک کیف باز حرفه ای هستش.2 تا کیف لویی ویتون در رنگ های مشکی و قرمز دارن.سرکار علیه کیف مشکیه رو تازه خریده بودن.پسر عمم داشت با غزل بازی میکرد که از سر شوهی ز...
5 مرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یه غزلم می باشد