غزلیغزلی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

یه غزلم

دنیای عجایب

1395/5/5 1:05
نویسنده : یه معشوقه
80 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

 

خوبین.سلامتین؟

 

حدودای جمعه بود که رفتیم با پسر عموی کوچکم و پسر عمه بزرگم رفتیم سرزمین عجایب.فکر نمیکردم تو این سر بهم خوش بگذره ولی خیلی خوش گذشت.دلیلشم حضور چسر عموم بود.ولی این وب من نیست که. مال خواهرمه.بابام چهار کارت گرفت یکیش برای غزل سه تا برای ما.کارتارو دست ما داد و مارفتیم رد کارمون.

از عکس ها و فیلم ها معلومه کجاها رفتن.کلی هوش گذشته بود به غزل.داشت از خستگی می افتاد زمین.

ما حدود چهار بار سوار ماشین کوبنده شدیم.بار اخر خیلی حال داد.گفتیم میریم اون وسیله که میبینیش زود میایم.ما بابامو پیچوندیم رفتیم ماشین کوبنده.بهد باز یبا ماشینا بابام داش میومد سمت جایگاه کوبنده.وقتی دیدیمش یه ذره اروم و نا مفهوم حرف زدیم جمعش کردباشیم.

اما این خاطرات پدرمه که غزلو برده بود.

قطار وحشت یک ردیف صندلی بود که بالا و پایین میشد بابام ازش فیلم گرفته.بچه سنگ کوب کرده.ته خندس.براتون می زارم. در ادامه ی مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یه غزلم می باشد