غزلیغزلی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

یه غزلم

آبرو ریزی

1395/5/5 3:19
نویسنده : یه معشوقه
717 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

 

سلام.

خوبین.سلامتین؟

 

هر مادری،پدری،برادری و خواهری از آبرو ریزی خواهر و با برادر کوچیکش خیلی خجالت میکشه.غزل جون چند وقتی بود که از پوشک گرفته شده بود که رفتیم مسافرت.فکر میکردیم میگفت خودش ولی اینجوری نشد.در مسافرت اصلا اطلاع یا آلارم نیمداد.بعد مسافرت خیلی اوضاع بد شد.هیچی نمیگفت.اولین فاجعه خونه ی مادر بزرگم بود.که گند زد به کل زندگیشون.

چند روز بعد که تولد زندگیم:پدرم)))) بود هاکوپیان برای پدرم یک بن تخفیف 500 تومنی فرستاد.قرار بود بریم و رفتیم.اول رفتیم ناهار توی یک رستوران ایتالیایی بسیار شلوغ.خیلی باکلاس بود.وسط غذا بودیم که گفت بابا جیش دارم!و بهد سد شکست و شروع کرد به تخلیه.(من دارم میپوکم از خنده)رفت رفت رفت تا دستشویی پشت سریمون که ماجرارو دید حالشون بد شد در رفتن.

حالا جایی مثل هاکوپیان.ما از ترس که این دوباره اینجوری نکنه پوشک خریدیم واسش. و پوشکش کردیم.وسط خرید بودیم که یکهو گفت من PP دارم.گفتم نگران ناش پوشکی.گفت پوشکممم؟ گفتم آده! شانس اوردیم وسط هاکوپیان اینچوری نشد.

این بود غزل آشقانه ی من تا غزل بعدی بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یه غزلم می باشد